آرزوی بیحاصل پارینه
از نو روز پارینه، پارینه شد |
دورنمای ابدیت
دورنمای ابدیتاز:
|
خنده میکرد
خنده میکرد
اثر داکتر رووف روشان
او را نمی شناختم
چهره اش جذاب بود
اندامش متناسب
کمرش باریک
چشمانش می رقصیدند
هر از گاه لب هایش میلرزیدند
با چشم ها و دست های ظریفش
با لب ها و دهان شیرینش
حرف میزد
قصه میگفت
هر از گاهی
انبوهی از موهای مشکینش را
به عقب می انداخت
و دستان سپید و کوچکش را
بر آن میکشید
وقتی به کسی نگاه میکرد
خنده میکرد
و من او را نمی شناختم
نمیدانستم بر دل گرم او
چه میگذرد
نمیدانستم از جهان
چه میداند
چقدر میداند
نمیدانستم رایحهٔ کدام گل
عطر کدام عطار
دماغ او را به وجد می آورد
نمیدانستم کدام رنگ
بر دماغش خوش می نشیند
کدام حس
در وجودش می جنبد
او را نمیشناختم
نمیدانستم که آیا
با عشق آشنا است؟
نمیفهمیدم که آیا
دلش از کدام لذات
میلرزد
نمیفهمیدم که
بر چه چیزی گریه میکند
نمیفهمیدم دلش
بر چه کسی می سوزد
یا نمی سوزد
باورهایش را نمیفهمیدم
او را نمیشناختم
و در نا شناسی
در خفا برایش جایی
در دلم میکشودم
و درانجا نگهش می داشتم
و می ستودم
و او نمیفهمید
کسی چه میداند
شاید هم همه را میفهمید
و خنده میکرد
قوس ۱۳۸۹
فریمانت، کلیفورنیا
حیات در ذره
حیات در ذره
اثر داکتر رووف روشان
زیر دستگاه ذره بین جهانی میدید
که هرگز ندیده بود
میدید ذره ها جاندار بودند
در جنبش بودند در رفتار بودند
میدید ذره ها تقلا می کردند
کوشش برای بقا می کردند
نه تنها برای خود بلکه
برای نسلهای فردا می کردند
شاید آنها نیز
احساسی داشتند که بر ملا می کردند
دست بهم میدادند
حاجت خو روا میکردند
هر کدام جز حجره ای نبود
ولی برای حیات خود کامل می نمود
هسته ای داشت
غنی از عناصر حیات
و انسان عمق آنها را میکاوید
تا بر علم خود صحه گذارد و تایید
میدید حیات در همه ذیحیات
همان است که در انسان
تنازع برای بقا
بر همه است روا
ولی بقا ابدی نیست
نا منتها زندگی نیست
و آنچه را زندگی گویند
همان لحظه ای است که میجویند
اگر این لحظه زندگی است
در خور تفقد و مهربانی است
باید آن را به صلح و خوشی بسر کرد
و در جهان با عشق وافتخار ودوستی اثر کرد
قوس ۱۳۸۹
فریمانت، کلیفورنیا
برهنه میرفت
برهنه میرفت
اثر داکتر رووف روشان
دست اجل
از روز ازل
یاران ناز را روبیده میرفت
اگرمهر با خندهٔ کودک شاد میشد
کودکی دیگر در رثای پدر
گریسته میرفت
اگر آب های گران
از آسیاب ها می افتادند
هنوز دهن باز رعد خندیده میرفت
هر در، در سرای دو در بازمیشد و بسته میشد
و از میان آن ارواح به هر دو جهت
لغزیده میرفت
آن که می آمد خوش می آمد
و آن که میرفت
گاه ترسیده میرفت
دل من می پرسیدآنکه آمد و آنکه رفت
ا ز کجا آمد و به کجا
نا لیده یا بالیده میرفت
دست اجل
از روز ازل
یاران ناز را روبیده میرفت
و آنکه میرفت
برهنه آمده بود
برهنه میرفت
قوس ۱۳۸۹
فریمانت، کلیفورنیا