عشق را درياب
نوشته ي داكتر رووف روشان
اي دوست
دروازه هاي دلت را بكشا
مگر نمي شنوي طنين اين ساز را
از بانگ دراي قافله ي عشق است
كه فراميرسد
كه فضا را از اميد آگنده است
اي دوست
جاي پاي عشق را گرامي دار
و در اعماق دلت جاي بده
كه آدميان
نيكو خصال
به آن ضرورت دارند
اين شاهد را ميان دلت بپذير
كه بشريت نيازمند اوست
كه از كينه و نفرت و نفرين بيزار است
كه صلح ميخواهد
ميان گل ها
در چمن هاي سبز
و گلشن هاي خود رو
اي دوست درواَزه هاي دلت را بكشا
و دهل شادماني بنواز
اين عشق است فرا سوي دلت ميخرامد
او را درياب
فريمانت، كليفورنيا
حمل ١٣٩٥